رنگ خدا

و هیچ رنگی زیباتر از رنگ خدا نیست...

و هیچ رنگی زیباتر از رنگ خدا نیست...

حاج حمید دادگسترنیا

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۲۴ ب.ظ

اول از همه سلام که نام خداست!


حاج حمید دادگسترنیا


خوشا آنان که در این دنیای خاکی...چو خورشیدی درخشیدند و رفتند

تشریف بیاورید ادامه مطلب

شنبه نزدیکای ظهر بود که یکی از رفقا زنگ زد. یه خبر بد داد. چندتا سوال پرسیدم تا از صحت خبر مطمئن بشم، اما دلم رضا نداد!

با مدرسه تماس گرفتم، کسی گوشی رو بر نداشت، به شماره همراه یکی از معلم ها تماس گرفتم و با ترسی همراه با بغضی در گلو،

سوالی را پرسیدم که مایل به شنیدن جوابش نبودم...

آقا...خبر درسته؟

-بله، متاسفانه...گوش بزنگ باش برای کمک خبرت کنم

اینقدر بهت زده بودم، که فرصت نکردم بهش بگم، من مسافرتم، رو کمکم حساب نکنید.

نمیدونم چی شد یک دفعه یاد کلاس سوم راهنمایی، زنگ دینی افتادم...

یاد صلابت آقا دادگستر، یاد لحن صدای آرامـَ ش، یاد موهای یکدست سفیدش، یاد وقتی که دست چپش را در جیب شلوار پارچه ای اش می گذاشت و با دست راستش بر روی تخته ی گچی کلاس سوم ب می نوشت، یاد قنوتش که می خواند:

رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ، وصل علی محمد و آله الطاهرین.

یاد اولین حرفی که از ایشان (به طور جدی) شنیدم، سال سوم ابتدایی بود، چند روزی بود که با درخواست خودمان، برای ما کلاس سومی ها، نماز جماعت برگذار می کردند، بعد از چند سری که نماز رو پشت معلم های مختلف می خوندیم، یه روز آقای دادگستر اومد.

من یکی که تو پوست خودم نمیگنجیدم، بالاخره مدیرکل موسسه اومده بود.

بعد نماز یه حدیثی رو (که نمیدونم از کدوم یک از معصومین است) نقل کرد:

هرکسی بعد نماز تسبیحات حضرت زهرا را بگوید، دستانش در ظلمات روز قیامت، راه را به او نشان می دهند.

با اس ام اس به بچه هایی که شمارشون رو داشتم این خبر تلخ را دادم. اکثر بچه ها زنگ زدند: و دوباره از صحت خبر مطمئن شدندو...

*

شنبه شب ساعت 11 بود که با درخواست من مسافرت رو نصفه ول کردیم و رسیدیم تهران، خونمون. سری به سایت مدرسه زدم.

بله...خبر منتشر شده بود. بعد مدت ها عکس آقا دادگستر رو دیدم. باز هم خاطرات برایمم مرور شد...

*

یکشنبه ساعت 7:30 صبح وارد درسه می شدم. دوتا از رفقا به همراه چند تن از معلم ها در حیاط دبیرستان حضور دارشتند.

سن مراسم به همت بچه ها ومعلمین، روز پیش، آماده شده بود.

کار خاصی باقی نمانده بود.

چیزی تا ساعت 10، که زمان تشیع و بدرقه پیکر بود، نمانده بود، که کوچهِ مدرسه مملو از ماشین شد.

خیلی ها آمده بودند، از پیر و جوان، زن و مرد، کودک و نوجوان، وزیر و وکیل و حتی علی آقا کارگر مغازه سر کوچه...

انگار همه را با آن لبخندی همیشگی اش که حالا بنری است در ورودی مدرسه به سوی مراسم می کشاند.

هرکس گوشه ای تنها، یا درکنار دوستش، یا خیره به عکس آقا دادگستر، گاهی آهسته و گاهی با صدای بلند، می گریست.

در پشت جمعیت، کنار در پشتی مدرسه، تابوت چوبی در حال آماده شدن بود. تابوتی که سالها است تکه استخوان های شهدا و رفقای حاج حمید

را حمل می کند؛ با این تفاوت که این سری پیکر کسی را حمل می کند که 26 سال است در جبهه های فرهنگی، مشغول مبارزه است.

*

تابوت را جلوی سن زمین می گذارند.

همه برای وداع آمده اند...

پدرش، دوستان و همکاران و همرزمانش، شاگردانش که حالابوی یتیمی را در مدرسه حس می کنند،

 تنها فرزندانش(حسن و حسین) هستند که در گوشه ای آرام و مثل پدرشان با صلابت، ایستاده اند. 

از همچون پدری، همچین فرزندانی بعید نیست!!

*

جمعیت زیادی که برای بدرقه و تشیع آمده بودند، با صدای لااله الّااللّه، وارد خیابان شدند، و پیکر استاد را تا میدان تیموری تشیع کردند و

با نوای:

حســین آرام جانــم ... حســین روح و روانــم

 سوار بر آمبولانس کردند.

*

آمبولانس با کمی تاخیر بعد از اتوبوس ها به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) رسید.

پیکر استادی رو که اربعین پیاده به زیارت امام حسین می رفت، بر دوشمان به دور حرم سلطان ری، که

زِیارَتِهِ ثَوابُ زِیارَة سَیِّدِ الشُّهَداءِ یُرْتَجی، است

طواف دادیم و به سمت دارالرحمة تشیع کردیم.

*

قبر از قبل کنده شده بود.

ازدحام جمعیت کار تدفین را سخت کرده بود. هرکسی جلو آمده بود تا آخرین لحظات وداع رو ببینه!!

من که درست ندیدم، اما دوستان می گن صورت حمید آقا رو به خاطر شدت ضربه ای که خورده بود،کیسه کشیده بودند.

چه شباهتی، مثل رفقای شهیدش!!

حاج آقای فیاضی به تقل از پدر آقا دادگستر، تعریف می کرد؛

ماشین همزمان به حمید آقا و دامادمان زد.

دامادمان همان جلو افتاد ولی از حمید خبری نبود... در بیابان ها به دنبالش راه افتادم. حدود 70 متر آنطرف تر سرش را بر  زانو گرفتم.

نفس های آخرش را همراه با درد کشید و...

*

اَفَهِمْتَیا حمید بن محمد...؟

به قول حاج آقای فیاضی این چیز ها با گوشت و خون حمید آمیخته شده!!

آقا دادگستر؛

چه قشنگ رفتی...

چه نیکو راه رفقای شهیدت را در سنگر جدید حفظ کردی...

چه زیبا پدری کردی برای ایتام شهر شوش...

در کل؛

علی وار زندگی کردیــ

حسینی جهاد کردیــ

و

همانند علی اکبر پر کشیدیــ


عارف مجاهد، معلم دلسور، بسیجی جانباز،  افسر جنگ نرم، سربازامام خامنه ای، خیر مدرسه ساز، حامی ایتام و...

لحظه وداعت برایمان جانکاه بود.


نجوا:

ای آسمانیان که زمین جایتان نبود،

مانده است خاطرات شما لای دفترم

باشد حرام

شیر حلالی که خورده ام

روزی اگر ز خون شماساده بگذرم


بیشتر بخوانید از آقا دادگستر ما:

موسسه فرهنگی آموزشی هدایت میزان

چهار سوق-درباره حاج حمید

فارس نیوز-عکس های مراسم تشیع

عین میم سین-درد و دل با آقا دادگستر

  • خودش

نظرات  (۱۷)

ان‌شاءالله با حضرت ارباب محشور بشن
برای اینکه حق شاگردی رو اداکرده باشید و روحشون رو شاد کنید راهشون رو ادامه بدید...
پاسخ:
سلام علیکم
ان شااللهـ

به امید خدا انشاالله
یاعــلی مدد
سلام
تشکر از شما به خاطر ارسال مطلبتان به سایت "حرف تو"
" فرمانده‌ای از جنگ نرم پر کشید "
با آدرس: http://harfeto.ir/?q=node/33194
در این سایت انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه سایت "حرف تو" به شما:
"امام رضا (علیه‌السّلام): هر کس در مجلسی که یاد و نام ما در آن زنده نگه داشته می‌شود بنشیند، در آن روزی که دل‌ها می‌میرند، دل او نمی‌میرد. "
یا علی
پاسخ:
سلام علیکم
یاعــلی مدد
سلام و ادب
روحشان شاد ان شاءالله

پاسخ:
سلا علیکم
ان شااللهـ

یاعــلی مدد
  • انـــقلــا بـــی
  • اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
    پاسخ:
    اللهم صل علی محمد و  آل محمد وعجل فرجهم
  • فانوس جزیره
  • سلام علیکم برادر
    روحش شاد و قرین رحمت باشد و ان شاالله که میهمان اربابمان حسین علیه السلام گردند ...
    حیفه که خوبا میرن ...
    آدم خاطرات زیادی از معلم های تربتی و دینی مدارس داره ..
    پاسخ:
    سلام علیکم اخوی؛
    ان شاالله

    «...سلیقه خدا و من یکی شده، از هرکی خوشم میاد و باهاش حال می کنم، میره پیش خدا...»
    آقا دادگستر کمترین حقی که بر گردنمان دارند، معلم دینی بودن است...
    ایشون حق پدری بر گردن بچه ها داشتند
    یاعــلی مدد
    چه کریمانه از دنیا رفت
    مردِ بزرگِ کریم!
    بین میلاد دو کریم...!
    آری کریمان اینگونه از دنیا می روند.
    پاسخ:
    ان شاالله کریم اهل بیت به استقبالشون بره...

    یاعــلی مدد

    من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه
    فمنهم من قضی نحبه
    و منهم من ینتظر...
    سلام علیکم
    چند روزی ست
    داغ از دست دادن این "مرد"
    مرا هم مثل خیلی ها بی قرار کرده...
    خوشا به حالش...
    حقیر هم با مطلبی درمورد این بزرگوار بروزم...


    پاسخ:
    سلام علیکم
    حاج حمید؛ چندی پیش جزو: و منهم من ینتظر..." 
    وحالا جزو...

    جای خالی اش حسابیـــحســـمی شود.
    یاعـلی مدد
    شاگردی این معلم حلالت باشه.
    حقشو ادا کردی.
    متن بینظیری نوشته بودی.
    پای ارباب که میاد وسط، اشک آدم دیگه دست خودش نیست.
    برای تک تک جملات متاثر شدم و اشک ریختم.
    ماجور باشی.
    یا علی
    پاسخ:
    سلام علیکم
    ممنون از لطفتون

    تازه اداکردن حق معلم عزیزمون، شروع شد.
    ان شاالله با درس و دین و ایمان و پایبندی به ارزش ها بتونیم راهش رو ادامه بدیم.
    یاعــلی مدد
  • دلتنگ گل نرگس
  • مرگ سخت است ...
    و سختر از آن اگر براى عزیز باشد...
    وداع جانکاه است...
    و جانکاه تر اگر براى دبیرت باشد...
    متاثرشدم!با اینکه هیچ شناختى از ایشان نداشتم.ان شاءالله مورد لطف و رحمت الهى قرار گیرند.
    پاسخ:

    محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

    آقا دادگستر فقط دبیر نبود، پدر هم بود...

    بوی یتیمی همه جای مدرسه حس میشه...

    یاعــلی مدد

    کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

    سلام.
    من در مورد ایشون توی یه وبلاگ دیگه هم خونده بودم، نمیدونم چیز خاصی راجع بهشون ولی مثل اینکه خیلی محبوب بودن...
    خدا ان شاءالله رحمتشون کنه...
    یا علی مولا
    پاسخ:
    سلام؛
    خیلی ماورای خیلی محبوب...
    هرچه از احکام، اصول دین، اخلاق،درس و... داریم، از حاج حمید آقا داریم.

    یاعــلی مدد
    سلام آقا محمدرضا  
    دیگه غم وغصه و شعر و متن و دکلمه بسه.... 
    باید از استادمون حاج حمید آقا عبرت بگیریم و کمر همت رو ببندیم...
    دیگه وقت عمله...
    ایشون وقت رو تلف نکردند و واقعاً تلاش کردند و به صورت جدی کار کردند و مفید بودند...
    جهاد یعنی همین...
    بیایید وقت رو تلف نکنیم...
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام برادر؛
    واقعا که همینطوره...
    باید با درس خوندن و اخلاق و رفتار و کردارمون، یاد و خاطره ی استادمون، حاج حمید، رو همیشه زنده نگه داریم

    یاعــلی مدد

    روحشون شاد
    خدا ما رو هم رحمت کنه
    پاسخ:
    سلام علیکم

    ممنون از لطفتون
    یاعــلی مدد
    سلام علیکم؛
    مطلب شما در بخش پیوندهای ارسالی قرار گرفت.
    با درج لوگو و یا بنر ما در سایتتان به مشهور شدن بخش پیوندهای ارسالی و همچنین مشهور تر شدن خودتان کمک کنید.
    چشم براه مطالب خوب شما هستیم.
    امام رضا (علیه‌السّلام): هر کس معصومه (سلام‌الله‌علیها) را در قم زیارت کند، مانند کسی است که مرا زیارت کرده است.
    www.zohur313.com---zohur313.com@chmail.ir

    در پناه حق باشید.
    پاسخ:
    سلام علیکم
    یاعــلی مدد
    إن شاء الله رفیقان شهیدشان و نیز ارباب مهربانشان همنشین باشند و دعا گوی ما...
    رحمت خداوند شامل حال شان باد،
    یا حق.
    پاسخ:
    ان شااللهـ

    آلهی آمینــ
    یاعــلی مدد
  • محمدحسین محمدی نمینی
  • خیلی زیبا
    اشکمون رو درآوردی
    خیلی حیف شد که ایشون رو از دست دادیم
    یک ماهی بود که خیلی به یادشون بودم. یاد اون روزی که اومدن سر نمازمون...
    ای کاش می شد ما هم ایشون رو می دیدیم
    پاسخ:
    سلام حسین آقا

    واقعا که اینطور است.

    جای آقا دادگستتر که خوبه، ما باید به حال خودمون گریه کنیم

    (ایمیلت رو بچک برادر)
    یاعــلی مدد.

    خدا رحمتشون کنه و روحشون شاد

    یاعلی
    پاسخ:
    خدا بیامرزدشون
    ممنون از لطفتون

    یاعــلی مدد
    نمیدونستم انقدر معلم عزیزی بودن براتون وگرنه نهار نخورده جواب اسمستونو میدادم 

    ++ البته قبلش در دسترس نبودی 
    پاسخ:
    خیلی برای ما عزیز بود...
    برای ما که نه برای خیلی ها...

    یاعــلی مدد
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی