مــرد...شرحی بر یک دیدار
اول از همه سلام که نام خداست!
میلاد با سعادت کریمه اهل بیت، حضرت معصومه(سلام الله علیها) رو خدمت امام زمان(عج) و تمام محبین این حضرت تبریک عرض می نماییم.
جای همتون خالی، سه شنبه، میهمان خانواده معظم شهید علی خلیلی بودیم.
جزئیات دیدار را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با آدرسی که از محل داشتیم، در ایستگاه مترو کلاهدوز پیاده شده و با تردید به سمت آدرس حرکت کردیم.
منزل شهید علی خلیلی. منزلی با ظاهری ساده و طبقات اندک که از قید و بند آپارتمان های امروزی به دور بود.
کمی دیر رسیده بودیم. به سختی از میان خواهران حاضر در جلسه و از مقابل آقای حسنی ،نامی، که مشغول سخنرانی بود، عبور کردیم و در کنار تخت شهید نشستیم.
آقای حسنی از خاطره های شهدا می گفت. ازباری که شهدا بر دوشمان گذاشتند. تعریف می کرد:«...یکی از بچه ها به نام سعید بیرون چادر ترکش خورد. بغلش کردم تا به آمبولانس برسونم. به طوری که سرش روی شونم بود. نزدیکای آمبولانس بودیم. با ضرباتی که با پاش به پام میزد فهمید داره جون میده. گذاشتمش توی آمبولانس و برگشتم سمت چادر. وارد چادر که شدم، یکی از رفقا با نهیب گفت"وایسا... یه چیزی روی شونه ات هست." جلوتر که اومد و برش داشت. دیدمیه تیکه از مغز سعید روی دوشم جامونده. "سعید رفتی ولی چه باری رو روی دوشمون گذاشتی!"
پیشنهاد کرد این جمع رو حفظ کنیم. به دیدار خانواده شهدا بریم. پیام و اهداف شهدا رو بفهمیم و درحد توان منتشرش کنیم.
*
بعد مدتی مکث، مادر شهید شروع به صحبت کرد. اول ازهمه تشکر کرد که یاد علی رو براش زنده کردیم. بعد از آقای عباس زاده خواست تا اگر سوالی دارند بپرسند.
علی آقا تعبیر قشنگی رو (که فکر کنم از شهید بابایی باشه) برای سوال کردن بکار برد:« شهادت رو اگر به پرواز یک هواپیما تشبیه کنیم، طول زندگی و کارهایی که توی این دنیا انجام می دیم قسمت حرکت هواپیما روی بانده و شهادت لحظه ای که دیگه از زمین جدا شدی و داری اوج می گیری.» با استفاده از همین تشبیه از مادر شهید خواست برای ما ویژگی هایی که علی رو به پرواز رسوند رو بگه.
مادر شهید از احترام علی به بزرگترها گفت. از دوستی و رفاقتش با بچه های فامیل و بعد نوجوان های مسجد گفت. از حضور دائمی اش توی مسجد فاطمه الزهرا(سلام الله علیها) گقت، به طوری که تمام اوقات فراغتش رو توی مسجد و زیر نظر حاج آقای اکرمی می گذروند. از درس فوق العاده اش توی مدارس معمولی سطح شهر گفت، جوری که تا آخر دبیرستان نمره ای زیر 17 نداشته. این باهوشی و پشت کار فقط توی مدرسه نبود. توی مسجد و کلاس های حاج آقای اکرمی هم همینطور بود. مادر شهید تعریف می کرد" مدتی بود که حاج آقا کلاس تدریس کتاب چهل حدیث حضرت امام(ره) رو توی مسجد برگذار کرده بود. وسطای کلاس به دلیل کاری که برایشان پیش اومد، عازم سفر شدند و فرد دیگری را جایگزین کردند. روزی این فرد جایگزین هم غایب می شود، و علی به دلیل تسلطی که توی کلاس بر این کتاب کسب کرده بود، کلاس را به خوبی اداره و درس را جلو برده بود..."
برایم سوال بود که علی خلیلی چگونه همون وظیفه ای که خیلی از ماها از جمله خودم ازش می ترسیدیم رو انجام داد و بعدشم به رهبر نامه نوشت که دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند…
اما جواب سوالم رو بادیدن همچین مادری که در تعریف کردن خاطراتش از علی ذره ای خم به ابرو نیاورد و در تمام طول مدت با صلابت از علی حرف میزد.
*
بعد نوبت به دوست و همکار شهید در موسسه ی بهشت رسید. او از اهمیت ویژه شهید به امربه معروف و نهی از منکر گفت.
علی خلیلی، اعتقاد داشت ما باید بیشتر روی امر به معروف که امروز همین تربیت نسل جوان و نوجوان هست، تکیه کنیم. برای همین هم به مربی گری (از بچگی. به گفته مادر شهید) علاقه زیادی داشت.
*
نزدیک اذان مغرب بود که آقای حسنی یادی از شهدا و سید و سالار شهیدان ابی عبدالله(علیه السلام) کرد...
الهیـ
بیا و کمی
بنده ات را مصادره کن
...وَ خَضَعَ لَهَا کُلُّ شَیْءٍ...
ظلم قدم را می لغزاند، نعمت ها را سلب می کند و امتها را به نابودی می کشاند.
غررالحکم . ح 1041
سلام علیکم
انشاالله که هیچ وقت ظلم نکنیم
عاقبتتون بخیر / یاابوتراب